شناسه خبر : 44808

«کد منبع»؛ تکنولوژی رام‌کردن زمان

«کد منبع»؛ تکنولوژی رام‌کردن زمان

در ساده‌ترین تعریف از «کد منبع» باید گفت، انسان قادر است با این تکنولوژی به جنگ زمان برود و نه یک بار، بلکه بارها «ساعت‌ها، دقایق و ثانیه‌ها» را به زمین بزند. اما این سوال مطرح است که اگر روزی، بشر هر لحظه که اراده کند، بتواند بار سفر را ببندد، به گذشته برود و بخشی از زمان و مکان را چندین بار تغییر دهد، آیا لزوما عملکردی مثبت خواهد داشت؟

«کد منبع» (Source Code) فیلمی علمی- تخیلی و معما گونه است که حال‌وهوایی اکشن و کمی عاشقانه دارد. این فیلم محصول مشترکی از آمریکا و کانادا است که در سال ۲۰۱۱ میلادی اکران شد. دانکن جونز (Duncan Jones) انگلیسی نیز کارگردان این اثر معروف محسوب می‌شود که در IMDB از امتیاز خوبِ حدوداً 7 برخوردار است. 

‌مدت‌زمان فیلم با ۹۳ دقیقه مخصوصاً برای کسانی که دنبال آثار سینمایی زیر ۲ ساعت هستند، بسیار مناسب است. فیلم یک بازیگر اصلی بیشتر ندارد که آن هم در زندگی نباتی به سر می‌برد. این شخصیت، کالتر استیونز (Colter Stevens) نام دارد و نقشش را جیک جیلنهال (Jake Gyllenhaal) پُرطرفدار بازی می‌کند. البته فیلم تمام هیجانش را مدیون همین شخصیت نباتی است که با یک اختراع علمی به اسم «کد منبع» تحقق پیدا می‌کند. 

زندگیِ مغز انسان پس از مرگ

این فیلم، دستاوردی علمی را به نام «کد منبع» معرفی می‌کند که قرار است با نقش مستقیم یک نظامی‌، موسوم به کالتر استیونز، به کار بیفتد. «کد منبع» یک تکنولوژی عجیب و نایاب است که مخترع آن دکتر راتلج (Dr. Rutledge) نام دارد و به این ابداعش افتخار زیادی می‌کند و مانند بسیاری از ابداعات بشری، خود او فقط با بخشی از ابعاد و قابلیت‌های آن آشنایی دارد.

در ساده‌ترین تعریف از «کد منبع» باید گفت، انسان قادر است با این تکنولوژی به جنگ زمان برود و نه یک بار، بلکه بارها «ساعت‌ها و دقایق و ثانیه‌ها» را به زمین بزند. اگر من بتوانم به گذشته برگردم و برای مثال یک داروی ابداعی خود را به دنیای پشت‌سر ببرم و جان انسان‌های زیادی را که در معرض یک بیماری مرموز قرار دارند، نجات دهم، یعنی در زمان سفر کرده‌ام و با سفر در زمان کاری مفید انجام داده‌ام.

اما بر اساس این فیلم، اگر بتوانم به‌جای یک بار به‌ دفعات متعدد عقب‌گرد کنم و مقطع زمانی مشخصی را چندین دفعه تغییر بدهم، یعنی از «کد منبع» بهره گرفته‌ام. برای نمونه، مدام به گذشته و به یک زمان و مکان مشخص بروم و هر بار دارویی پیشرفته‌تر و با عوارض کمتر و به‌صرفه‌تر را برای خدمت به بشر عرضه کنم. در اینجا با روشی از سفر در زمان که همان «کد منبع» است، مفیدترین کار ممکن را تحقق بخشیده‌ام.

«کد منبع» با بهره‌مندی از فیزیک کوانتوم و دانش جبر ابداع شده است. و آن‌قدر پیچیدگی دارد که می‌توان گفت در خود فیلم هم جنبه‌هایی از آن روشن نمی‌شود. برای توضیح مفصل‌تر آن و بر اساس صحبت‌های دکتر راتلج باید به یک توانایی مهم مغز اشاره کرد. وقتی لامپی را خاموش می‌کنیم تا مدتی هنوز هاله‌ای از نور در اطراف آن وجود دارد. مغز انسان هم دقیقاً به همین صورت است. وقتی کسی بمیرد تا مدتی بعد هنوز الکترومغناطیس مغز او واکنش نشان می‌دهد. در این مدت، هنوز مدارهایی در مغز فرد فعال است. بخشی از این فعالیتِ مغز در زمان بعد از مرگ با خاطراتِ کوتاه‌مدت آدم پیوند پیدا می‌کند.

دکتر راتلج با استفاده از یک کپسول یا اتاقک مخصوص سعی دارد استیونز را به گذشته بفرستد و از این توانایی مغز او استفاده کند. استیونز در جنگ آسیب دیده و زندگی نباتی دارد. البته خود او درست نمی‌داند که زنده است یا مرده و به‌مرور نیز به این موضوع بیشتر از قبل شک می‌کند. دکتر راتلج با توجه به همین ویژگی استیونز که بین زندگی و مرگ دست‌وپا می‌زند یا در واقع دچار مرگ مغزی شده، اما هنوز هاله‌ای از نور در گرد مغزش جریان دارد، او را به گذشته می‌فرستد. قابلیت‌های نظامی او نیز در انتخابش تأثیرگذار است.

شکافتن زمان تا بی‌نهایت

اما در گذشته چه خبر است و استیونز چه وظیفه‌ای دارد؟ در گذشتۀ نزدیکِ شیکاگو، قطاری با ده‌ها مسافر به‌دست تروریستی منفجر شده است و همۀ مسافران آن جان داده‌اند. اما شخص تروریست که یکی از شهروندان آمریکایی است، هنوز در شهر پرسه می‌زند.

تروریست که شخصیتی آرمان‌گرا دارد و معتقد است دنیا به بیراهه رفته و دچار زوال اخلاقی شده، قصد نابودی جهان را دارد تا شاید بتواند با همفکرانش آن را روی ویرانه‌ها و از نو آن بسازد. او منتظر زمانی است تا بتواند انفجار دومش را و بعد آن، انفجارهای پی‌درپی دیگری را عملی کند. دولت توانایی بازداشتش را در مکان و زمانِ جاری ندارد. پس باید راه‌حل دیگری وجود داشته باشد. 

یک تیم علمی و نظامی با مدیریت گروهی از درجه‌داران ارتش و دانشمندان کشور تصمیم می‌گیرند آن تروریست را در زمان گذشته و در حوالی همان قطار مسافربری پیدا کنند. این مسئولیت به استیونز واگذار شده که پیش‌تر میهن‌پرستی و شجاعت خود را در جنگ افغانستان ثابت کرده و در این راه آسیب مغزی دیده است. در ابتدا، مدت‌زمانی کوتاه، یعنی ۸ دقیقه را بر اساس همان برنامه‌ریزی «کد منبع» در اختیار استیونز قرار می‌دهند تا به گذشته برود. 

استیونز در گذشته، یکی از مسافران همان قطار شیکاگو به شمار می‌آید و به‌جای شخصیت نظامی‌اش، فردی موسوم به شان فنترس (Sean Fentress) و معلم تاریخ مدرسه است. در این سفر، زنی به اسم کریستینا(Christina) هم او را همراهی می‌کند. او در همین ۸ دقیقه باید از بین مسافران فرد تروریست را پیدا کند. اما استیونز در اولین سفرش به گذشته موفق نمی‌شود. دقیقاً در همان لحظه‌ای که استیونز سرگردان است و کریستینای از همه‌ جا بی‌خبر با گفتن «همه‌چیز درست می‌شه» او را دلداری می‌دهد، تمام قطار آتش می‌گیرد.

پس تیمی که هدایت استیونز را در دست دارد، در چندین ۸ دقیقۀ دیگر او را به گذشته می‌فرستد تا سرانجام بتواند مجرم را پیدا کند. این رفت‌ و برگشت‌ها بسیار دیدنی است و فیلم را پُرکشش کرده. یک بار دکتر راتلج به استیونز می‌گوید، تو مثل عقربه‌های ساعت بخصوصی هستی که هر چقدر دلم بخواهد آن را به عقب و جلو می‌برم. 

جهان‌های موازی 

خارج از برنامۀ تیم علمی و نظامی، استیونز اصرار دارد تا یک بار دیگر به گذشته برود. این خواسته در وجود استیونزِ نباتی از آنجا ناشی می‌شود که او احساس می‌کند هنوز می‌تواند با سفر به گذشته مفید باشد و جان آدم‌های آن قطار را نجات بدهد. سرگروه استیونز قبلاً برای او کاملاً موشکافی کرده که مسافران قطار همگی مُرده‌اند و تو با رفتن به گذشته و گرفتن تروریست فقط می‌توانی از کشته‌شدن آدم‌های دیگر جلوگیری کنی و نه کسانی که در این قطار هستند.

اما استیونز فکر می‌کند که توان نجات‌دادن آدم‌های قطار را هم دارد. رابطۀ عاطفی‌ای که بین او و کریستینا به وجود آمده در این تصمیمش تأثیرگذار است. از طرفی، او می‌خواهد با گرفتنِ جانی دوباره در گذشته با پدرش تلفنی صحبت کند و به شکلی از دلش درآورد. او پیش از رفتن به افغانستان با پدر خود بگومگو کرده و با وجود پشیمانی، به‌دلیل مرگش در جنگ، دیگر هرگز فرصت عذرخواهی پیدا نکرده است. 

در این سفر پایانی که با رضایت خود استیونز انجام می‌شود، دنیایی موازی شکل می‌گیرد که در آن کریستینا، عشق زودگذر شان فنترس، به یک یار همیشگی تبدیل می‌شود. به‌علاوه اینکه استیونز تلفنی با پدرش صحبت می‌کند و خاطرش سبک می‌شود. آخرین سفر این نظامی قطعاً برای رسیدن به همان آرزوی بزرگی است که در فیلم بارها گفته می‌شود: آخرش «همه‌چیز درست می‌شه». پایان فیلم اتفاقات دلچسبی رخ می‌دهد و بیننده دوست دارد ابداع دکتر راتلج یا همان «کد منبع» را تحسین کند. 

اما اگر روزی، بشر هر لحظه که اراده کند، بتواند بار سفر را ببندد و به گذشته برود، و قطعه‌ای از زمان و مکان را چندین بار تغییر دهد، لزوماً عملکردی مثبت خواهد داشت؟ آیا هر کس به گذشته برود قصد دارد با پدر و مادر و فرزند و معشوقش بیشتر صحبت کند و آن‌ها را محکم‌تر به آغوش بکشد؟ اگر تکنولوژی‌های این‌چنینی مثل تلفن، اینترنت، هوش مصنوعی و ... فراگیر شوند و به‌طور هم‌زمان استیونز و تروریست هر دوی آن‌ها را در اختیار داشته باشند، چه سرنوشتی در انتظار بشر خواهد بود؟ آیا باز هم در پایان همه‌چیز درست می‌شود؟ 


 

ارسال نظر